مدرسه علمیه جامعة النوراصفهان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آمار

  • امروز: 1
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 79
  • 1 ماه قبل: 157
  • کل بازدیدها: 38056


  • السلام علیک یا ابا صالح المهدی



      حریم دوست   ...

    چقدر زیباست!اگر در حضور ناپیدایت ،سکوت احساس را باورکنم  و

    در نیلی وجودت بال هایی بگشایم که از سطح باور یک دانه تا معراج سبز یک درخت برسد.

    بگذار تا در زیبایی وجودت،در بیکرانگی احساست،همه آنچه را

    روزی به ودیعه بر شانه های پر مهر درخت گذاشته بودم،برگیرم و

    از اوج آن دایره ی کوچک تا امید سنگین یک آیینه پرواز کنم.

    بیا تا در حضورت،به یاد گرمی وجودت،سردی اعماق را بگذارم و برم.

    بیا تا در پهنه ی وسیع غربتم نامت را  بار دیگر بر سمر جونی محبت پنجره حک کنم.

    بیا تا خط افق را برجریده تک تک ستارگان هستی،نقش بند خیال لطیف با تو بودن سازم و

    همه شور را،بر پهنه این شهر سنگستان که در آن نوایی نیست،صدایی نست بگذارم و

    دوباره چون روز اول در،هستیت حل شوم و سرود وحدت رااز تجلی جهان باز گیرم.

    بیا تا در حضورت همه ی لیلاها مرا ستایش خواهند کرد.پس بیا به خاطر غروبی که همیشه غروب بوده است.

    مرجان سادات حرّ(معاون پژوهش مدرسه علمیه جامعه النور)

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [شنبه 1391-12-12] [ 10:55:00 ق.ظ ]





      یا صاحب الزمان   ...

    سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
    بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم
    میوه بودیم و سر سال استفاده می­شدیم
    چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم
    چار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
    پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم
    روزها گردی اگر بر روی دلها می­نشست
    شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
    مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
    در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم
    نذری روز ظهور مهدی موعودمان
    صبح ها ، چله به چله ، عهد خوانی داشتیم
    صبح جمعه پیشواز تک سوار فاطمه
    روی پشت بام ها صوت اذانی داشتیم
    گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می­شدیم
    گاه گاهی میل سجده ، جمکرانی داشتیم
    ثانیه ثانیه هامان پای آقا می­گذشت
    آی مردم! یک زمان، صاحب زمانی داشتیم
    پر نداریم و دل بپّر نداریم و فقط
    یادمان باشد که این ها را زمانی داشتیم

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [یکشنبه 1391-10-03] [ 10:27:00 ب.ظ ]





      میثاق غدیر   ...

    در مورد غدیر حرف ها شنیده ام. شنیده ام که در این دو روز دو قلب را با هم پیوند زدند و دو دست هم چنان یکدیگر را فشردند که ملائکه از عظمت این صحنه به جای شادی اشک می ریختند. در این روز حضرت محمد (ص) که وجودی به بزرگی عرش کبریا داشت امام علی (ع) را که اولین مسلمان بود جانشین کرد.

    یا علی نمی دانم در نمازت چه خواندی که ملائکه عرق پیشانی تو را به عنوان تبرک بر لبان خویش می گذاردند. می گویند گاهی انسان ها از فرشته ها بالاتر هستند پس آیا ملائکه را برای ورود به قلب تو راهی هست؟

    یا علی (ع) نمیدانم خدا را چگونه شناختی که این گونه عاشق شدی! نمیدانم چگونه قرآن می خواندی که وجودت این گونه بال گشود و افسوس می خورم به حال خودم که با چنین انسان هایی آشنایی ولی آشناییم را در کوچه های تنگ و باریک قلبم حبس کرده ام و اما این آشنایی مرا به راه می خواند. فریاد می کشد و من صدای فریادش را نمی شنوم بلکه با تمام وجود حس می کنم.

    می خواهم بیایم و با تو میثاق ولایت ببندم می خواهم بیایم ولی پاهایم نای عروج ندارد انگار پاهایم به زمین دوخته شده است ولی می آیم با کفش هایی که به بندهایش گره محکمی زده ام- گرهی به محکمی ایمان، صداقت و معرفت و به محکمی انسانیت به پایداری انسانیتی که از تو به ارث برده ایم. ای علی بدان که شیعه و پشتیبانت هستیم. شاید دور   شاید نزدیک  ولی هستیم.

    مرضیه محمد طاهری

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1391-08-10] [ 11:23:00 ب.ظ ]





      غمنامه ای تقدیم به همسران شهدا   ...

    برای از تو سرودن عزیز من دیر است

    غزل سرودن بی تو چقدر دلگیر است

    گلایه از تو ندارم که این چنین دوری

    قبول می کنم این کار، کار تقدیر است

    از آن شبی که دلت را به آسمان دادی

    از آسمان دلم اشک و خون سرازیر است

    نیامدی پسرت مرد من شده، اما

    دلش به درد و غمی کودکانه زنجیر است

    برای دیدن بابا همیشه منتظر است

    همیشه از گل و لبخند و زندگی سیر است

    هنوز دفتر مشقش پر است از بابا

    و جلد دفتر نقاشی اش دو تا تیر است

    چقدر نیش و کنایه تحملش سخت است

    تمام حجم دلم زخم های شمشیر است

    شبی به خلوت آیینه ام قدم بگذار

    ببین که همسرت اکنون غریبه ای پیر است

    کسی که اسم تو سر فصل خنده هایش بود

    به موج، موج صدایش غمی گلوگیر است

    خوشا به حال تو چون آسمانی ات کردند

    بدا به حال دلم، چون به خاک زنجیر است

    شاعر: زهرا پناهی

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [سه شنبه 1391-07-04] [ 09:37:00 ب.ظ ]





      شهید سید حسین علم الهدی   ...

    ای روزگار! من که می دانستم پایان زندگی من این است که اکنون شاهدش هستم؛ پس چرا مرا با وعده های خوش اب و رنگت فریب می دادی؟ حتی نیم ساعت قبل وسوسه ام می کردی که یارانم را تنها بگذارم و عقب نشینی کنم این تانک ها مرا یاد شبی می اندازند که در حکومت نظامی اهواز دستگیر شدم. تانک همیشه میخواهد هیبت خود را به رخ بکشد. تانک ها در پانزده خرداد سال چهل و دو هم خیابان های اطراف منزلمان را محاصره کرده بودند.

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [جمعه 1391-06-31] [ 08:35:00 ب.ظ ]





      کی سرآید فراغ   ...

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



     [ 06:29:00 ب.ظ ]





      معبود رحمت   ...

    <body><p><p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;"> خداوندا عجب غرق گناهم                           زمانه می زند آتش به جانم <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">دلی دارم دمی سوز و دمی ساز            که این دل می کند با من همی ناز <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">وجودم نیست جز ویرانه ای بیش                 چه می شد بازگشت از قبل و از پیش <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">منم تنها، منم بی کس، منم خوار                من هستم معصیت کار و گنه کار <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;"> که ایزد داد بهرم بهترین رزق                     ولی من می کنم دوری از این عشق <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">نمی دانم چه حکمتها در آن است                      هر آنچه هست از لطف همان است <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">ولی فضلت کند با من چه کارا                   عجب لطفی شود باری تعالی <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">صبا را نی نکن نامید ز مهرت                       تویی تنها ترین معبود رحمت <p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">سهیلا طاهری، طلبه پایه چهارم مدرسه علمیه جامعه النور

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1390-11-27] [ 12:11:00 ب.ظ ]





      سخني با معشوق   ...

    چقدر زيباست اگر در حضور ناپيدايت، سكوت احساس را باور كنم و در نيلي وجودت بالهايي بگشايم كه از سطح باور يك دانه به معراج سبز يك درخت برسد. بگذار تا در زيبايي وجودت، در بيكرانگي احساست همه آنچه را روزي به وديعه بر شانه هاي پر مهر درخت گذاشته بودم برگيرم و از اوج آن دايره ي كوچك نا اميد سنگين، يك آيينه پرواز كنم.

    بيا تا در حضورت به ياد گرمي وجودت، سردي اعماقم را بگذارم و بروم. بيا تا در پهنه وسيع غربتم نامت را بار ديگر بر سمرجوني محبت پنجره حك كنم.

    بيا تا خط افق را بر جريده ي تك تك ستارگان هستي، نقشبند خيال لطيف با تو بودن سازم و همه شور را، بر پهنه ي اين شهر سنگستان كه در آن صدايي نيست، نوايي نيست بگذارم و دوباره چون روز اول در هستيت حل شوم و سرود وحدت را از تجلي جهان باز گيرم.

    بيا كه در حضورت ليلاها مرا ستايش خواهند كرد، پس بيا به خاطر غروبي كه هميشه غريب بوده است.

    دل نوشته از خانم مرجان سادات حر

    معاونت پژوهش مدرسه

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1390-08-19] [ 11:50:54 ق.ظ ]





      مردم چه می گویند؟   ...

    می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟… پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!…

    می خواستم به مدرسه بروم…..

    ادامه »

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1390-07-13] [ 12:50:26 ق.ظ ]





      حاجت روا   ...

    عقده ها در دل فزونی گشته بود          دل ز درد دوریش بشکسته بود

    بهر حرف و درد من یاری نبود                  زنده بودن در فراق او چه سود

    درد اندر سینه ام جا کرده بود                  عشق او در سینه غوغا کرده بود

    صبر من لبریز و دل آشوب بود             آخر او دیوانه ی محبوب بود

    گشته بودم عاشق دشت بلا                           تا رسیدم عاقبت من کربلا

    من قدم در کربلا بگذاشتم                      لیک آن را یک خیال پنداشتم

    لحظه ی اول که من داخل شدم            از زمان و از مکان غافل شدم

    یاورم نام که اینجا کربلاست                 باورم نامد که دشت پر بلاست

    مات بر اطراف خود کردم نگاه              از تعجب بر خدا بردم پناه

    گفتم آیا این همان شهر غم است                شهر درد و خون و اشک و ماتم است

    بود دائم بر لبم این زمزمه                  آمدی تو نزد عشق فاطمه

    زهرا زیرکی

    از طلاب پایه پنجم مدرسه جامعه النور (25/12/87)

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1390-04-22] [ 01:22:38 ب.ظ ]





      عشق حسین علیه السلام   ...

    شمع قلبم ماه نیکوی حسین است       تار و پودم همه گیسوی حسین است

    بیا آقا و امضا پای دل کن                که دل دیوانه ی کوی حسین است

    دگر در دل تب و تابی نمانده            که مشتاقانه رو سوی حسین است

    شدم تنها و بی کس، خسته اما         دلم راضی به یک موی حسین است

    شدم مست و ندارم من نشانی          شراب مستیم بوی حسین است

    نشد اینجا زنم خود را به تیغی            که تیغ مرگم ابروی حسین است

    خدایا آرزویم در دو عالم                    قدم برداشتن سوی حسین است

    ببین حال خرابم یا رب از چیست              گمانم سر جادوی حسین است

    بود درمان این قلب شکسته                که خاک تربت کوی حسین است

    تو دانی حاجت من چیست آقا            رسیدن بر در کوی حسین است

    زهرا زیرکی 86/8/23

    ( از طلاب مدرسه علمیه جامعه النور)


    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1390-04-15] [ 10:25:02 ق.ظ ]





      تب خرید کتاب   ...

    خوب یادم هست چند کتاب ارزشمندی که یکسال پیش با اشتیاق خریدم و به هنگام خرید مطمئن بودم تمام صفحات آن را با ولع خواهم خواند، تاکنون تنها ده صفحه از یکی از آنها را مطالعه کرده ام!

    حس عجیبی است اینکه کتاب خریدن برابر با بالا رفتن سطح اطلاعات بدانی و مهمتر از مطالعه.

    شاید به همین دلیل وقتی بحث از مطالعه و پایین بودن سطح معلومات می شود تیر ها همه به سوی ارگان های فرهنگی و مسئولین نشانه رفته و به دنبال پیدا کردن مقصر، سرمایه گذاری نکردن در زمینه غنی سازی کتابخانه ها را علت اساسی می دانند.

    خرید و انبار کتاب در موسسات فرهنگی با وجود ضعف روحیه مطالعه و کم رنگ شدن احساس نیاز به دانستن بیشتر در بین جوانان، راه حل مسئله پایین بودن سطح دانش فرهنگی- اجتماعی مردم شهر نخواهد بود. با وجود در دسترس بودن کتاب های با کیفیت بالا از طریق نهادها و ارگان های مختلف چون مساجد و فرهنگسرا ها و کتابخانه ها و در عین حال اقبال کم همشهریان و با توجه به نوع کتب درخواستی که عموما کمک درسی و به عبارتی مطالعه از سر اجبار لازم است قبل از غنی کردن قفسه کتابخانه ها به فکر جا انداختن این واققعیت از قول جبران خلیل جبران بود که : «هنگامی که به خورشید پشت می کنی، چیزی جز سایه خویش نمی بینی»

    مریم سلیمانی

    همکار آمورش مدرسه علمیه جامعه النور

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [سه شنبه 1390-04-07] [ 12:03:54 ب.ظ ]





      خلوتگه راز   ...

    حکومت سکوت ، گریه پنهانی که گاهی زجه ای از عمق جان رسوایش می کند . نگاههای پر مفهوم که خبر از روشنی می دهد، غربت و بیشتر از آن آشنایی، احساس خوش سرازیری جریان اشک بر گونه ها ، درک شستشوی جان ، چشیدن حلاوت همراه جمع تو را خواندن، اعتکاف را دوست دارم بیشتر از هرچیز. و حتی بیشتر از سحرهای اعتکاف، خواندن قرآن مرا به سوی خود می خواند گویی قرآن بر قلب من می نشیند و مخاطب آن جان من است :

    « ما پرده های خواب را بر گوش آنها افکندیم و سالها در غار به خواب رفتند و سپس آنها را برانگیختیم» سوره کهف آیه11و 12

    یاران غار، جوانانی فراری از محیط فاسد ، و پناه جسته به ابتدایی ترین نوع زندگی بشر ، جایی که نه از زرق و برق زندگی مادی خبری است و نه از بستر نرم و زندگی مرفه. دنیا با تمام وسعتش برایشان چون زندان بود و غار خشک و تاریک که ابعادش همچون فضایی بیکران می نمود مأمن و مأوایشان. در جستجوی راه نجات ، راهی که آنها را از تنگنا برهاند ، به آنها خیر و سعادت ارزانی، و به انجام وظیفه هدایت و به رضایت تو نزدیکشان سازد .

    پس مرا چون جوانان پناه برده بر کهف خود ، « فتیه » بخوان؛که تنها نوخاسته و شاداب نبوده ، جوانمردی ،شهامت و مقاوم بودن برازنده شان باشد. (آیه 13 سوره کهف :إنهم فتیه آمنوا بربهم و زدنهم هدی »

    به ولای تو اگر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

    و تو پرده های خواب را بر گوش آنها افکندی و سپس بیدارشان نمودی، در رستاخیز بیداری بعد از مرگ جسم گویا مردند قبل از اینکه بمیرند (اشاره به این فراز از آیه : ( ثم بعثناهم – با توجه به اینکه این فعل خاص روز قیامت و زنده شدن مردگان است )

    شهامت و غیرتش را ببخش تا بگویم چون یوسف علیه السلام زندان را بر تسلیم شدن بر هوسهای سرکش زن زیبای حضیض دنیا ترجیح می دهم و استقامت را از تو طلب می کنم که « والذین اهتدوا زادهم هدی 17 سوره مبارکه محمد »

    پس گوش جسم خاموش، و درک حقیقی نصیبشان شد. مرا نیز بمیران و دیده ام را روشنایی بخش. به ایشان خطاب کردی : « به کهف پناه برید تا از جانب پروردگارتان رحمت ، آرامش و نجات نصیبتان شود » دلهایشان سخت و محکم به ایمان بود که تو هدیه شان کرده بودی . برهانشان بر خدایی ات محکم و از غیر حق دورشان ساخته بودی » « و ربطنا علی قلوبهم …»

    جوانی گریخته به گوشه ای از مسجد ، چنگ انداخته به آستان خانه ات، با چشمی کم سو از فرط بیداری و اشک رو به سوی تو امیدوار می خواند. به تاثیر اشک ایمان دارد. زمان را با جان و دل می چشد و هر لحظه پیر تر می شود و کودک جانش آرام می گیرد.

    نگه داشت سرمایه ی گرانبهای اعتکاف از به دست آوردنش مشکل تر و ترس از به تاراج رفتنش مرا بی تاب و بی شکیب ساخته است. پس چون برگزیدگان و پناهندگان درگاه خود بعد از بیداری در خواب مخواه و همچنان بیش از پیش روشنی ام بخش.

    مریم سلیمانی

    همکار آموزش مدرسه علمیه جامعه النور


     

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [یکشنبه 1390-03-29] [ 12:21:55 ب.ظ ]





      آنکه در انتظار مصلح است باید خود صالح باشد   ...

    …سالها می گذرد و درد سنگین غربت روح لطیف آسمانی ترین نگاه ها را می آزارد. در انتظار جوانه ای سبز بودن، روح حرکت را در کالبد مرده ی جسم می دمد و هر روز این تنه خسته را برای رسیدن به دیدار، به دیدن شکوفه های زیبا و سپید، تازه تر ، با نشاط تر می کند، ولی تا زمانی که بذری کاشته نشود، تا آن زمان که درختی آبیاری نشده، کجا امید سبزی و جوانه زدن وجو خواهد داشت.

    ادامه »

    موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



    [شنبه 1390-03-07] [ 09:50:23 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما