هشتمين پيشوا و امام على بن موسى الرضا عليهما السلام،در عصرى مىزيست كه خلافت ننگين عباسيان در اوج خود بود،زيرا سلسلهى بنى عباس پادشاهانى عظيمتر از هارون و مامون ندارد،و از سوى ديگر سياستبنى عباس در برابر ائمه (ع) و بويژه از زمان امام رضا عليه السلام به بعد،سياستى پر مكر و فريب و همراه با نفاق و تظاهر بود،آنان با آنكه بخون خاندان امامت تشنه بودند براى ايمن ماندن از شورش علويان و جلب قلوب شيعيان و ايرانيان،سعى داشتند وانمود كنند كه روابطى بسيار صميمى با خاندان امير مؤمنان على عليه السلامدارند و بدينوسيله مشروعيتخويش را تامين نمايند،و اوج اين سياستخدعه آميز را مىتوان در حكومت مامون ديد…
امام رضا عليه السلام در برابر اين شگرد فريبندهى مامون،با ظرافت عملى بى مانند روشى اتخاذ كرد كه هم خواستهى مامون تامين نشود،و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزديك شوند و دريابند خلافت راستين اسلامى صرفا از طرف خدا و پيامبر (ص) بر عهدهى امامان است،و كسى جز آنان شايسته و سزاوار اين مقام نيست.
اگر دقت كنيم-و چنانكه در زندگى ساير ائمه (ع) نيز گفتيم-خليفگان اموى و عباسى معمولا ائمه (ع) را زير نظر و مراقبتشديد داشتند،و از تماس مردم با آنان جلوگيرى مىكردند،و سعيشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود،و لذا هر يك از ائمه (ع) همينكه تا حدودى در بلاد اسلامى نامآور مىشد توسط خلفا مقتول و مسموم مىگشت،با آنكه از يكسو پذيرش ولايتعهدى به اجبار بود،و از سوى ديگر پذيرش امام با شرايطى بود كه در حكم نپذيرفتن مىنمود،در عين حال شهرت اين مساله در سرزمينهاى دور و نزديك اسلام،و اينكه مامون اعتراف كرده است كه امام رضا (ع) پيشواى امت و سزاوار خلافت است،و مامون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و باصرار مامون ولايتعهدى را با شرايطى پذيرفته است،همينها خود در ژرفاى عمل به سود روش امام و شكستى براى سياستخليفگان بود…بسيار مناسب است اين جريان با جريان شوراى تحميلى از سوى خليفهى دوم عمر،و شركت امير مؤمنان على عليه السلام در آن شورى مقايسه شود،و اتفاقا امام رضا عليه السلام به شباهت اين دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر بهنگام مرگ دستور داد پس از او شورائى با شركت عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و زبير و امير مؤمنان على (ع) تشكيل شود،و اين شش تن از ميان خود خليفهيى برگزينند،و هر يك مخالفت كرد او را به قتل برسانند،برنامه طورى تنظيم شده بود كه على عليه السلام همچنان از خلافت محروم بماند و چون مىدانستند خلافتحق اوست،با برگزيدن ديگرى على عليه السلام مخالفت كند و كشته شود،و قتل او قانونى هم باشد!!
برخى از بستگان از امير مؤمنان على عليه السلام پرسيدند:با آنكه مىدانى خلافت را به تو نمىدهند چرا در اين شورى شركت مىكنى؟
فرمود:عمر بعد از پيامبر (با جعل حديثى) اعلام كرد پيامبر فرموده است:«نبوت و امامت هر دو در يك بيت و خانه جمع نمىشود» (يعنى مرا به زعم خود با استناد به قول پيامبر از خلافتبدور نگهداشتند،و سزاوار اين كار نشمردند!) و اينك عمر خود پيشنهاد كرده است من در اين شورى شركت كنم و مرا شايستهى خلافت معرفى كرده است،من در شورى وارد مىشوم تا اثبات كنم كار عمر با روايت او نمىسازد.
موضوعات: 14معصوم
لینک ثابتامام رضا عليه السلام در برابر اين شگرد فريبندهى مامون،با ظرافت عملى بى مانند روشى اتخاذ كرد كه هم خواستهى مامون تامين نشود،و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزديك شوند و دريابند خلافت راستين اسلامى صرفا از طرف خدا و پيامبر (ص) بر عهدهى امامان است،و كسى جز آنان شايسته و سزاوار اين مقام نيست.
اگر دقت كنيم-و چنانكه در زندگى ساير ائمه (ع) نيز گفتيم-خليفگان اموى و عباسى معمولا ائمه (ع) را زير نظر و مراقبتشديد داشتند،و از تماس مردم با آنان جلوگيرى مىكردند،و سعيشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود،و لذا هر يك از ائمه (ع) همينكه تا حدودى در بلاد اسلامى نامآور مىشد توسط خلفا مقتول و مسموم مىگشت،با آنكه از يكسو پذيرش ولايتعهدى به اجبار بود،و از سوى ديگر پذيرش امام با شرايطى بود كه در حكم نپذيرفتن مىنمود،در عين حال شهرت اين مساله در سرزمينهاى دور و نزديك اسلام،و اينكه مامون اعتراف كرده است كه امام رضا (ع) پيشواى امت و سزاوار خلافت است،و مامون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و باصرار مامون ولايتعهدى را با شرايطى پذيرفته است،همينها خود در ژرفاى عمل به سود روش امام و شكستى براى سياستخليفگان بود…بسيار مناسب است اين جريان با جريان شوراى تحميلى از سوى خليفهى دوم عمر،و شركت امير مؤمنان على عليه السلام در آن شورى مقايسه شود،و اتفاقا امام رضا عليه السلام به شباهت اين دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر بهنگام مرگ دستور داد پس از او شورائى با شركت عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و زبير و امير مؤمنان على (ع) تشكيل شود،و اين شش تن از ميان خود خليفهيى برگزينند،و هر يك مخالفت كرد او را به قتل برسانند،برنامه طورى تنظيم شده بود كه على عليه السلام همچنان از خلافت محروم بماند و چون مىدانستند خلافتحق اوست،با برگزيدن ديگرى على عليه السلام مخالفت كند و كشته شود،و قتل او قانونى هم باشد!!
برخى از بستگان از امير مؤمنان على عليه السلام پرسيدند:با آنكه مىدانى خلافت را به تو نمىدهند چرا در اين شورى شركت مىكنى؟
فرمود:عمر بعد از پيامبر (با جعل حديثى) اعلام كرد پيامبر فرموده است:«نبوت و امامت هر دو در يك بيت و خانه جمع نمىشود» (يعنى مرا به زعم خود با استناد به قول پيامبر از خلافتبدور نگهداشتند،و سزاوار اين كار نشمردند!) و اينك عمر خود پيشنهاد كرده است من در اين شورى شركت كنم و مرا شايستهى خلافت معرفى كرده است،من در شورى وارد مىشوم تا اثبات كنم كار عمر با روايت او نمىسازد.
صفحات: 1 · 2
[جمعه 1391-06-31] [ 05:15:00 ب.ظ ]