امام رضا عليه السلام در سال 183 هجرى،پس از شهادت امام كاظم (ع) در زندان هارون،در سن سى و پنجسالگى بر مسند الهى امامت تكيه زد و عهده دار پيشوايى امتشد.امامت آن گرامى همانند ساير ائمهى معصومين عليهم السلام،به تعيين و تصريح رسول خدا صلى الله عليه و آله،و با معرفى پدرش امام كاظم (ع) بود،امام كاظم عليه السلام پيش از دستگيرى و زندان،مشخص كرده بود كه هشتمين امام راستين و حجتخدا در زمين پس از او كيست،تا پيروان و حقجويان در ظلمت نمانند و به كجروى و گمراهى نيفتند.
«مخزومى»مىگويد:امام موسى بن جعفر عليهما السلامما را احضار فرمود و گفت:
-آيا مىدانيد چرا شما را طلبيدم؟
-نه!
-خواستم تا گواه باشيد كه اين پسرم-اشاره به امام رضا (ع) -وصى و جانشين من است… (4)
«يزيد بن سليط»مىگويد:براى انجام عمره به مكه مىرفتيم،در راه با امام كاظم روبرو شديم، و به آن حضرت عرض كردم:اين محل را مىشناسيد؟
فرمود:آرى.تو نيز مىشناسى؟
عرض كردم:آرى من و پدرم در همين جا شما و پدرتان امام صادق عليه السلام را ملاقات كرديم و ساير برادرانتان نيز همراه شما بودند،پدرم به امام صادق عرض كرد:پدر و مادرم فدايتان،شما همگى امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نمىماند،به من چيزى بفرما تا براى ديگران باز گويم كه گمراه نشوند.
امام صادق به او فرمود:اى ابو عمارة!اينان فرزندان منند و بزرگشان اين است-و به سوى شما اشاره كرد-در او حكم و فهم و سخاوت است،و به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهى دارد،و نيز به همهى امور دينى و دنيوى كه مردم در آن اختلاف كنند داناست،اخلاقى نيكو دارد و او درى از درهاى خداست…
آنگاه به امام كاظم عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد (و امام بعد از خود را معرفى كنيد) .
امام-پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از طرف خدا و پيامبر (ص) تعيين مىشودفرمود:«الامر الى ابنى على سمى على و على»پس از من امر امامتبه پسرم«على»مىرسد كه همنام امام اول«على بن ابيطالب»و امام چهارم«على بن الحسين»است. ..
در آن هنگام خفقان سنگينى بر جامعهى اسلامى حكمفرما بود،و بهمين جهت امام كاظم (ع) در پايان كلام خود به«يزيد بن سليط»فرمود:اى يزيد!آنچه گفتم نزد تو چون امانتى محفوظ بماند و جز براى كسانى كه صداقتشان را شناخته باشى باز گو مكن.
«يزيد بن سليط»مىگويد پس از شهادت امام موسى بن جعفر (ع) خدمت امام رضا شرفياب شدم،پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود:اى يزيد!مىآيى به عمره برويم؟
عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،اختيار با شماست،اما من خرج سفر ندارم.
فرمود:مخارج سفرت را من مىپردازم.
با آن حضرت به سوى مكه رهسپار شديم،و به همانجا كه امام صادق و امام كاظم را ملاقات كرده بودم رسيديم…و داستان ملاقات با امام موسى بن جعفر و آنچه شنيده بودم براى آن حضرت شرح دادم… (5)
اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام
امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مىزيستند،و عملا به مردم درس زندگى و پاكى و فضيلت مىآموختند،آنان الگو و سرمشق ديگران بودند،و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مىساخت،و برگزيدهى خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمى نمىگرفتند،و خود را از مردم جدا نمىكردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمىشدند،و هرگز مردم را به بردگى و پستى نمىكشاندند و تحقير نمىكردند…
«ابراهيم بن عباس»مىگويد:«هيچگاه نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسى جفا ورزد،و نيز نديدم كه سخن كسى را پيش از تمام شدن قطع كند،هرگز نيازمندى را كه مىتوانست نيازش را بر آورده سازد رد نمىكرد،در حضور ديگرى پايش را دراز نمىفرمود، هرگز نديدم به كسى از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئى كند،خندهى او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفرهى غذا به ميان مىآمد همهى افراد خانه حتى دربان و مهتر را نيز بر سفرهى خويش مىنشاند و آنان همراه با امام غذا مىخوردند.شبها كم مىخوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسيارى از شبها تا صبح بيدار مىماند و به عبادت مىگذراند،بسيار روزه مىداشت و روزهى سه روز در هر ماه را ترك نمىكرد (6) ،كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاى تاريك مخفيانه به فقرا كمك مىكرد. (7)
«محمد بن ابى عباد»مىگويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميكه در مجالس عمومى شركت مىكرد (لباسهاى خوب و متعارف مىپوشيد) و خود را مىآراست. (8)
شبى امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:ما گروهى هستيم كه ميهمانان خود را بكار نمىگيريم. (9)
يكبار شخصى كه امام را نمىشناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفى كردند،و او با شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او را كيسه مىكشيد و او را دلدارى مىداد كه طورى نشده است. (10)
شخصى به امام عرض كرد:به خدا سوگند هيچكس در روى زمين از جهتبرترى و شرافت پدران به شما نمىرسد.
امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (11)
مردى از اهالى بلخ مىگويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزى سفره گسترده بودند و امام همهى خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفرهيى جداگانه بنشينند.فرمود: ساكتباش،پروردگار همه يكى است،پدر و مادر همه يكى است،و پاداش هم باعمال است. (12)
«ياسر»خادم امام مىگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهتبسيار اتفاق مىافتاد كه امام ما را صدا مىكرد،و در پاسخ او مىگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامى مىفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (13)
يكبار غريبى خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجى راه تمام كردهام،اگر مايليد مبلغى به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا مندر شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاى در دستخويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشهى راه كن،و به آن تبرك بجوى،و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهى…
آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم… (14)
امامان معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا نمىكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهيى مبذول مىداشتند،و در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مىفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفرى»از ياران امام رضا عليه السلام مىگويد:براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهى او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام در ميان آنها غريبهيى ديد،پرسيد:اين كيست؟عرض كردند:به ما كمك مىكند و به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:مزدش را تعيين كردهايد؟
گفتند:نه!هر چه بدهيم مىپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض كردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد. ..
فرمود:من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرار داد ببنديد.كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مىكند مزدش را كم دادهيى،ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كردهيى،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مىفهمد كه بيشتر پرداختهيى و سپاسگزار خواهد بود. (15)
«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى»كه از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب مىشود نقل مىكند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتى نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مىفرمودند،تا پاسى از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:مىروى يا نزد ما مىمانى؟
عرض كردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان مىمانم و اگر بفرمائيد برو مىروم.
فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداى را كه حجتخدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اى احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (كه از ياران ويژهى آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخيزد فرمود:«اى صعصعه!از اينكه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن-عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانى-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براى خدا تواضع و فروتنى كن خدا ترا رفعت مىبخشد» (16)
امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملى جاى خود سازى و تربيت نفس و عمل صالح را نمىگيرد،و به هيچ امتيازى نبايد مغرور شد،حتى نزديكى به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيلهى فخر و مباهات و احساس برترى بر ديگران گردد.
موضوعات: 14معصوم
لینک ثابت«مخزومى»مىگويد:امام موسى بن جعفر عليهما السلامما را احضار فرمود و گفت:
-آيا مىدانيد چرا شما را طلبيدم؟
-نه!
-خواستم تا گواه باشيد كه اين پسرم-اشاره به امام رضا (ع) -وصى و جانشين من است… (4)
«يزيد بن سليط»مىگويد:براى انجام عمره به مكه مىرفتيم،در راه با امام كاظم روبرو شديم، و به آن حضرت عرض كردم:اين محل را مىشناسيد؟
فرمود:آرى.تو نيز مىشناسى؟
عرض كردم:آرى من و پدرم در همين جا شما و پدرتان امام صادق عليه السلام را ملاقات كرديم و ساير برادرانتان نيز همراه شما بودند،پدرم به امام صادق عرض كرد:پدر و مادرم فدايتان،شما همگى امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نمىماند،به من چيزى بفرما تا براى ديگران باز گويم كه گمراه نشوند.
امام صادق به او فرمود:اى ابو عمارة!اينان فرزندان منند و بزرگشان اين است-و به سوى شما اشاره كرد-در او حكم و فهم و سخاوت است،و به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهى دارد،و نيز به همهى امور دينى و دنيوى كه مردم در آن اختلاف كنند داناست،اخلاقى نيكو دارد و او درى از درهاى خداست…
آنگاه به امام كاظم عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد (و امام بعد از خود را معرفى كنيد) .
امام-پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از طرف خدا و پيامبر (ص) تعيين مىشودفرمود:«الامر الى ابنى على سمى على و على»پس از من امر امامتبه پسرم«على»مىرسد كه همنام امام اول«على بن ابيطالب»و امام چهارم«على بن الحسين»است. ..
در آن هنگام خفقان سنگينى بر جامعهى اسلامى حكمفرما بود،و بهمين جهت امام كاظم (ع) در پايان كلام خود به«يزيد بن سليط»فرمود:اى يزيد!آنچه گفتم نزد تو چون امانتى محفوظ بماند و جز براى كسانى كه صداقتشان را شناخته باشى باز گو مكن.
«يزيد بن سليط»مىگويد پس از شهادت امام موسى بن جعفر (ع) خدمت امام رضا شرفياب شدم،پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود:اى يزيد!مىآيى به عمره برويم؟
عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،اختيار با شماست،اما من خرج سفر ندارم.
فرمود:مخارج سفرت را من مىپردازم.
با آن حضرت به سوى مكه رهسپار شديم،و به همانجا كه امام صادق و امام كاظم را ملاقات كرده بودم رسيديم…و داستان ملاقات با امام موسى بن جعفر و آنچه شنيده بودم براى آن حضرت شرح دادم… (5)
اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام
امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مىزيستند،و عملا به مردم درس زندگى و پاكى و فضيلت مىآموختند،آنان الگو و سرمشق ديگران بودند،و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مىساخت،و برگزيدهى خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمى نمىگرفتند،و خود را از مردم جدا نمىكردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمىشدند،و هرگز مردم را به بردگى و پستى نمىكشاندند و تحقير نمىكردند…
«ابراهيم بن عباس»مىگويد:«هيچگاه نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسى جفا ورزد،و نيز نديدم كه سخن كسى را پيش از تمام شدن قطع كند،هرگز نيازمندى را كه مىتوانست نيازش را بر آورده سازد رد نمىكرد،در حضور ديگرى پايش را دراز نمىفرمود، هرگز نديدم به كسى از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئى كند،خندهى او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفرهى غذا به ميان مىآمد همهى افراد خانه حتى دربان و مهتر را نيز بر سفرهى خويش مىنشاند و آنان همراه با امام غذا مىخوردند.شبها كم مىخوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسيارى از شبها تا صبح بيدار مىماند و به عبادت مىگذراند،بسيار روزه مىداشت و روزهى سه روز در هر ماه را ترك نمىكرد (6) ،كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاى تاريك مخفيانه به فقرا كمك مىكرد. (7)
«محمد بن ابى عباد»مىگويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميكه در مجالس عمومى شركت مىكرد (لباسهاى خوب و متعارف مىپوشيد) و خود را مىآراست. (8)
شبى امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:ما گروهى هستيم كه ميهمانان خود را بكار نمىگيريم. (9)
يكبار شخصى كه امام را نمىشناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفى كردند،و او با شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او را كيسه مىكشيد و او را دلدارى مىداد كه طورى نشده است. (10)
شخصى به امام عرض كرد:به خدا سوگند هيچكس در روى زمين از جهتبرترى و شرافت پدران به شما نمىرسد.
امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (11)
مردى از اهالى بلخ مىگويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزى سفره گسترده بودند و امام همهى خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفرهيى جداگانه بنشينند.فرمود: ساكتباش،پروردگار همه يكى است،پدر و مادر همه يكى است،و پاداش هم باعمال است. (12)
«ياسر»خادم امام مىگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهتبسيار اتفاق مىافتاد كه امام ما را صدا مىكرد،و در پاسخ او مىگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامى مىفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (13)
يكبار غريبى خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجى راه تمام كردهام،اگر مايليد مبلغى به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا مندر شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاى در دستخويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشهى راه كن،و به آن تبرك بجوى،و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهى…
آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم… (14)
امامان معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا نمىكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهيى مبذول مىداشتند،و در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مىفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفرى»از ياران امام رضا عليه السلام مىگويد:براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهى او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام در ميان آنها غريبهيى ديد،پرسيد:اين كيست؟عرض كردند:به ما كمك مىكند و به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:مزدش را تعيين كردهايد؟
گفتند:نه!هر چه بدهيم مىپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض كردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد. ..
فرمود:من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرار داد ببنديد.كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مىكند مزدش را كم دادهيى،ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كردهيى،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مىفهمد كه بيشتر پرداختهيى و سپاسگزار خواهد بود. (15)
«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى»كه از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب مىشود نقل مىكند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتى نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مىفرمودند،تا پاسى از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:مىروى يا نزد ما مىمانى؟
عرض كردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان مىمانم و اگر بفرمائيد برو مىروم.
فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداى را كه حجتخدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اى احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (كه از ياران ويژهى آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخيزد فرمود:«اى صعصعه!از اينكه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن-عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانى-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براى خدا تواضع و فروتنى كن خدا ترا رفعت مىبخشد» (16)
امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملى جاى خود سازى و تربيت نفس و عمل صالح را نمىگيرد،و به هيچ امتيازى نبايد مغرور شد،حتى نزديكى به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيلهى فخر و مباهات و احساس برترى بر ديگران گردد.
صفحات: 1 · 2
[سه شنبه 1391-07-04] [ 08:09:00 ب.ظ ]