«ابراهيم بن عباس»مىگويد:«هيچگاه نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسى جفا ورزد،و نيز نديدم كه سخن كسى را پيش از تمام شدن قطع كند،هرگز نيازمندى را كه مىتوانست نيازش را بر آورده سازد رد نمىكرد،در حضور ديگرى پايش را دراز نمىفرمود، هرگز نديدم به كسى از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئى كند،خندهى او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفرهى غذا به ميان مىآمد همهى افراد خانه حتى دربان و مهتر را نيز بر سفرهى خويش مىنشاند و آنان همراه با امام غذا مىخوردند.شبها كم مىخوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسيارى از شبها تا صبح بيدار مىماند و به عبادت مىگذراند،بسيار روزه مىداشت و روزهى سه روز در هر ماه را ترك نمىكرد (6) ،كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاى تاريك مخفيانه به فقرا كمك مىكرد. (7)
«محمد بن ابى عباد»مىگويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميكه در مجالس عمومى شركت مىكرد (لباسهاى خوب و متعارف مىپوشيد) و خود را مىآراست. (8)
شبى امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:ما گروهى هستيم كه ميهمانان خود را بكار نمىگيريم. (9)
يكبار شخصى كه امام را نمىشناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفى كردند،و او با شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او را كيسه مىكشيد و او را دلدارى مىداد كه طورى نشده است. (10)
شخصى به امام عرض كرد:به خدا سوگند هيچكس در روى زمين از جهتبرترى و شرافت پدران به شما نمىرسد.
امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (11)
مردى از اهالى بلخ مىگويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزى سفره گسترده بودند و امام همهى خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفرهيى جداگانه بنشينند.فرمود: ساكتباش،پروردگار همه يكى است،پدر و مادر همه يكى است،و پاداش هم باعمال است. (12)
«ياسر»خادم امام مىگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهتبسيار اتفاق مىافتاد كه امام ما را صدا مىكرد،و در پاسخ او مىگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامى مىفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (13)
يكبار غريبى خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجى راه تمام كردهام،اگر مايليد مبلغى به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا مندر شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاى در دستخويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشهى راه كن،و به آن تبرك بجوى،و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهى…
آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم… (14)
امامان معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا نمىكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهيى مبذول مىداشتند،و در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مىفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفرى»از ياران امام رضا عليه السلام مىگويد:براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهى او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام در ميان آنها غريبهيى ديد،پرسيد:اين كيست؟عرض كردند:به ما كمك مىكند و به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:مزدش را تعيين كردهايد؟
گفتند:نه!هر چه بدهيم مىپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض كردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد. ..
فرمود:من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرار داد ببنديد.كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مىكند مزدش را كم دادهيى،ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كردهيى،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مىفهمد كه بيشتر پرداختهيى و سپاسگزار خواهد بود. (15)
«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى»كه از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب مىشود نقل مىكند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتى نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مىفرمودند،تا پاسى از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:مىروى يا نزد ما مىمانى؟
عرض كردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان مىمانم و اگر بفرمائيد برو مىروم.
فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداى را كه حجتخدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اى احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (كه از ياران ويژهى آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخيزد فرمود:«اى صعصعه!از اينكه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن-عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانى-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براى خدا تواضع و فروتنى كن خدا ترا رفعت مىبخشد» (16)
امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملى جاى خود سازى و تربيت نفس و عمل صالح را نمىگيرد،و به هيچ امتيازى نبايد مغرور شد،حتى نزديكى به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيلهى فخر و مباهات و احساس برترى بر ديگران گردد.
صفحات: 1 · 2
[چهارشنبه 1391-07-05] [ 09:10:00 ب.ظ ]