آورده اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا بحال

هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول در میان آن جمع بود و

گفت: گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد.

داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی.

بهلول گفت حیف که الساعه کار خیلی واجبی دارم و الا همین الساعه تو را گول می زدم.

داروغه گفت حاضری بری و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی؟

بهلول گفت بلی. پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم.

بهلول و رفت و دیگر برنگشت. داروغه پس از دو ساعت معطلی بنا کرد و

به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه

مرا به این قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود.

موضوعات: مطالب دیگر  لینک ثابت



[یکشنبه 1390-03-01] [ 10:33:00 ق.ظ ]