چقدر زیباست!اگر در حضور ناپیدایت ،سکوت احساس را باورکنم  و

در نیلی وجودت بال هایی بگشایم که از سطح باور یک دانه تا معراج سبز یک درخت برسد.

بگذار تا در زیبایی وجودت،در بیکرانگی احساست،همه آنچه را

روزی به ودیعه بر شانه های پر مهر درخت گذاشته بودم،برگیرم و

از اوج آن دایره ی کوچک تا امید سنگین یک آیینه پرواز کنم.

بیا تا در حضورت،به یاد گرمی وجودت،سردی اعماق را بگذارم و برم.

بیا تا در پهنه ی وسیع غربتم نامت را  بار دیگر بر سمر جونی محبت پنجره حک کنم.

بیا تا خط افق را برجریده تک تک ستارگان هستی،نقش بند خیال لطیف با تو بودن سازم و

همه شور را،بر پهنه این شهر سنگستان که در آن نوایی نیست،صدایی نست بگذارم و

دوباره چون روز اول در،هستیت حل شوم و سرود وحدت رااز تجلی جهان باز گیرم.

بیا تا در حضورت همه ی لیلاها مرا ستایش خواهند کرد.پس بیا به خاطر غروبی که همیشه غروب بوده است.

مرجان سادات حرّ(معاون پژوهش مدرسه علمیه جامعه النور)

موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



[شنبه 1391-12-12] [ 10:55:00 ق.ظ ]