روزی جوان جویای علم، نزد استاد و دانشمند با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده نمی دانم چه کنم؟ شما می توانید به من بگویید چرا؟ من که زندگی خوبی دارم کاری به کسی ندارم چرا باید از این افکار رنج ببرم؟

استاد در جواب گفت: چه کسی به تو گفته که تو داری زندگی می کنی؟

جوان مدتی فکر کرد و گفت: چون زنده ام، نفس میکشم، راه می روم، و تصمیم می گیرم

استادادامه داد: دقیقا به همین دلایلی که می گویی زندگی نمی کنی ،بلکه فقط زنده هستی.علایمی که تو از آن یاد می کنی دلیل بر زنده بودن است:اما زنده بودن دلیل بر زندگی نیست

ادامه مطلب :

>

جوان پرسید پس چگونه باید زندگی کنم؟از کجا بدانم که دارم زندگی می کنم یا فقط زنده ام؟

استاد در پاسخ گفت:نعمت زندگی همانند چشمه نوری است که از درون،وجود تو نورانی می کند،زمانی که تو از این منبع نورانی ،زندگی دیگران را هم نورانی کردی و در ظلمت و تاریکی آنها شمع امیدی در دلشان روشن نمودی،آن زمان است که با تقسیم نور دلت ،به راستی زندگی می کنی .از علایم این کرامت تو،آن است که لبخند شادی را بر لبان انسانهای محتاج نشانی،خوشبختی آنها را شاهد باشی،آنها را از بند برهانی و حس کنی که در شادی آنها شریک هستی اما…..

کسی که تمام خوبیها،شادی ها،ثروت ها،و خوشبختی ها را برای خودش بخواهد و کسی را در آنها سهیم نسازد در واقع مرده است.

جوان به سخنان استادش گوش داد،اما هنوز جواب یک سوال برایش مهم بود.پس پرسید ؟چه کسی مرا در شادی ها،خوبی ها و ثروتهایش با خود شریک می سازد؟

استاد از این سوال لبخندی زد و ادامه داد:تا زمانیکه آن چشمه ی نورانیدر دل تو روشن است تو احساس شادی و خوشبختی خواهی نمود و در واقع روشن شدن آن نور به معنی این است که تو مورد نظر و توجه واقع شده ای .وقتی دل تو نورانی و روشن است .تو دیگر احساس نیاز به نور نخواهی کرد. چرا که تو خود منبع نوری،پس آن زمان از مرگ بیمی نداشته باش چرا که تو همیشه زنده ای و زندگی خواهی کرد.  

موضوعات: مطالب دیگر  لینک ثابت



[چهارشنبه 1390-03-11] [ 02:48:00 ب.ظ ]