چقدر زيباست اگر در حضور ناپيدايت، سكوت احساس را باور كنم و در نيلي وجودت بالهايي بگشايم كه از سطح باور يك دانه به معراج سبز يك درخت برسد. بگذار تا در زيبايي وجودت، در بيكرانگي احساست همه آنچه را روزي به وديعه بر شانه هاي پر مهر درخت گذاشته بودم برگيرم و از اوج آن دايره ي كوچك نا اميد سنگين، يك آيينه پرواز كنم.

بيا تا در حضورت به ياد گرمي وجودت، سردي اعماقم را بگذارم و بروم. بيا تا در پهنه وسيع غربتم نامت را بار ديگر بر سمرجوني محبت پنجره حك كنم.

بيا تا خط افق را بر جريده ي تك تك ستارگان هستي، نقشبند خيال لطيف با تو بودن سازم و همه شور را، بر پهنه ي اين شهر سنگستان كه در آن صدايي نيست، نوايي نيست بگذارم و دوباره چون روز اول در هستيت حل شوم و سرود وحدت را از تجلي جهان باز گيرم.

بيا كه در حضورت ليلاها مرا ستايش خواهند كرد، پس بيا به خاطر غروبي كه هميشه غريب بوده است.

دل نوشته از خانم مرجان سادات حر

معاونت پژوهش مدرسه

موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



[پنجشنبه 1390-08-19] [ 11:50:54 ق.ظ ]