برای از تو سرودن عزیز من دیر است

غزل سرودن بی تو چقدر دلگیر است

گلایه از تو ندارم که این چنین دوری

قبول می کنم این کار، کار تقدیر است

از آن شبی که دلت را به آسمان دادی

از آسمان دلم اشک و خون سرازیر است

نیامدی پسرت مرد من شده، اما

دلش به درد و غمی کودکانه زنجیر است

برای دیدن بابا همیشه منتظر است

همیشه از گل و لبخند و زندگی سیر است

هنوز دفتر مشقش پر است از بابا

و جلد دفتر نقاشی اش دو تا تیر است

چقدر نیش و کنایه تحملش سخت است

تمام حجم دلم زخم های شمشیر است

شبی به خلوت آیینه ام قدم بگذار

ببین که همسرت اکنون غریبه ای پیر است

کسی که اسم تو سر فصل خنده هایش بود

به موج، موج صدایش غمی گلوگیر است

خوشا به حال تو چون آسمانی ات کردند

بدا به حال دلم، چون به خاک زنجیر است

شاعر: زهرا پناهی

موضوعات: دل نوشته  لینک ثابت



[سه شنبه 1391-07-04] [ 09:37:00 ب.ظ ]