به حضرت زهرا (س) ارادتی خاص داشت. جلوتر از سادات راه نمی رفت. به سادات می گفت: اگر من جلوتر از شما حرکت کنم، فردای قیامت در برابر بی بی فاطمه زهرا (س) جوابی ندارم. همیشه آرزو داشت که خداوند فرزند دختری به او بدهد تا نامش را «زهرا» بگذارد. خداوند هم در روز تولد حضرت زهرا (س) دختری به او عطا کرد و نصر همیشه مباهات می کرد که در تمامی فامیل، زهرای کوچک او، تنها دختری است که در روز میلاد حضرت زهرا (س) بدنیا آمده است. در روزهای آخر جنگ، وقتی ترکش پهلو و پایش را شکافت، روی تخت بیمارستان گریه می کرد. می گفت: یا فاطمه زهرا (س)، یا حسین شهید، آیا من لیاقت شهادت و دیدار شما بزرگواران را ندارم. قطعنامه که پذیرفته شد، همیشه در اینکه در فضای آلوده شهر تنفس می کند، به خود می پیچید و حسرت می خورد و می گفت: در شهر نمی گذارند آدم خوب ائمه و حضرت زهرا (س) را ببیند.

ماهنامه امتداد شماره 11

موضوعات: 14معصوم  لینک ثابت



[دوشنبه 1391-07-03] [ 10:34:00 ب.ظ ]